فندق کوچولوی مافندق کوچولوی ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
پیوندآسمانی ماپیوندآسمانی ما، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرم

امیرعلی جانم در یکسالگی

شرح حال فندق کوچولو توی اولین سال سفرش از بهشت به کلبه ما. غذاهای مورد علاقه: شله زرد که حسابی سفت شده باشه وآبکی نباشه.مثل باباش زرده تخم مرغ در صورتی که عسلی باشه در غیر اینصورت اصلا نمی خورید. کلا عاشق اینی که خودتون غذا بخورید و نکته جالب اینجاست به غذایی که ما می خوریم علاقه زیاد نشون می دید و به هر زبونی که باشه میگی از همون غذایی که خودتون می خورید به من هم بدید. میوه های مورد علاقه: موز،لیموشیرین،خیار،سیب. بازی مورد علاقه: رو کول باباجونی بنشینی دور اتاق بچرخی.     با باباجونی کشتی بگیری.کلا توی این قضیه با بابا حال می کنی . دوست موردعلاقه: علی آقا می میری براش. کار مورد ع...
29 دی 1394

سه چرخه

اولین بار که سه چرختو امتحان کردی تودوازده ماه بودی.الته هنوز پاهای کوچولوت به رکاب نمی رسه ولی خییییلی دوست داشتی .حسابی باهاش حال کردی.                          ...
29 دی 1394

گوله نمکه پسرم

                                                                                                                                             فدات بشم که اینقدر با نمکی نمکدون. ...
28 دی 1394

سربازکوچولو

پسرم اولین حضورت در محرم الحرام حسینی بود.برای مناسبت شیرخوارگان حسینی من وباباجونی ثبت نامت کردیم.صبح روز دوم محرم به همراه بابا برای حضور در مراسم رفتیم.البته در حاشیه مراسم از نی نی ها عکس می گرفتند.ما هم از شما عکس گرفتیم اما فیش آتلیه را گم کرده بودیم تا چند وقت پیش اونو زیر فرش اتفاقی پیدا کردم حالا بابا ببرده عکس شما را گرفته خیلی ماه شدی. مادرانه: گل پسر مامان در این مراسم همه مامانها به یاد شش ماهه امام حسین علیه السلام نی نی هاشونو نذر یاری امام زمان می کنند.من از زمانی که شما تو شکمم بودید هر صبح به یاد آقا برمی خواستم و برای اینکه شما در رکاب آقا امام زمان باشید دعا می کردم. فرزندم  خواسته قلبی مادرت این است ک...
28 دی 1394

تاب تاب عباسی

نورچشمم آقای همسایه یه تاب شبیه همون تاب سالاری که تلویزیون تبلیغ میکنه واسه نوه هاش ساخته بوده چون حالا دیگه  نوه هاش بزرگ شدن دادسش به ما تابرای شما آویزکنیم وکلا حالشوببری ماهم وسط سالن آویز کردیم حالا کلی باهاش حال میکنی.البته بیشتر مواقع همینطوری که تاب میخوری خوابت می بره .دردونه ی مامان فدات بشم که اینقدر نازمی خوابی.حالا من از مدل های مختلف خوابیدن شما در تاب سالار دست ساز آقای همسایه عکس گرفتم.ببین چقدر بانمکی گل من.ببوسمت عزیزدل مادر.                                               ...
22 دی 1394

سلمونی

امیرعلی مامان چندوقت پیش من وباباجونی تصمیم به موکوتاه کردن شما گرفتیم.قرار شد چهارشنبه بعدازظهر با دایجون وعلی اقا وباباجونی همگی به اتفاق هم به آرایشگاه برید.بابا آخه دنبال شاه داماد هم این همه همراه نمی ره ولی خوب دیگه پسره منه.بهرحال برای اینکه شما نترسید اول دایی بعدش علی کوچولو وبعدش باباجونی نشستند موهاشونو کوتاه کردن ولی اونوقتی که نوبت به شما رسیده شما حسابی زدید زیر گریه وااااای چه گریه هایی آخه گل مامان سلمونی هم گریه داره.البته بار دوم بودید که می رفتید سلمونی یکبار در 5ماهگی رفتید اما عکسی ازش ندارم که برات بگذارم ولی این بار کلی ازت قبل وبعد از سلمونی عکس گرفتم.                 &nbs...
21 دی 1394

فیل

خوشگل مامان عارف وعادلذموقع تولدت کادو واست دوتا عروسک پشمالو خوشمل اورده بودند.چند روز پیش از بالای کمدت اوردم پایین تا باهاش سرگرم بشی .اول کلی ذوق کردی بعد بغلش کردی از اونجایی که قد و قواره اش اندازه خودت بود ترسیدی یه جیغ بنفش کشیدی وپریدی تو بغلم حالا دوباره گذاشتمش بالای کمد دوستش داری اما میگی از اون بالا پایین نیاریدش همون جا جاش خوبه میری رو کول باباجونی وحسابی ذوق زده میشی و بهش دست میزنی اما تا بیاریمش پایین گریه می کنید.این هم از عکسای آشنایی اولیه شما با آقا فیله.                                           ...
18 دی 1394

عمه قزی

این عکسها واسه همون روز نذری پزونه عزیزم. چون درب ورودی باز گذاشته بودیم  هوای اتاق کمی سرد شده بود من هم چیزدیگه ایی لب دست پیدا نکردم یکی از روسری های خودمو سرت کردم تا خدای نکرده سرما نخوری عشقم.البته قبلش به به خورده بودی صورت شما یه خورده تمیز نبود. این را هم باید بگم که شما تازگی به فلش دوربین حساس شدید و چشماتونو می بندید به خاطر همین هم باباجونی فلش دوربینو خاموش کرده.                                                                      ...
17 دی 1394

یک کار متفاوت

مهربان پسرم این روزها رسم اینه که وقتی یه نی نی یه دندون جوونه می زنه مامانش واسش آش دندونی می پزه.البته این مراسم امروزه بیش از حد تجملاتی شده.همه فراموش کردن فلسفه آش دندونی چیه و چی بوده .فقط به فکر این هستد با انواع بسته بندی ها و تزئینات اونو قشنگتر وبهتر از مال دیگری جلوه بدن بدون اینکه متوجه باشند اصلا آش دندونی واسه چی می پزن.البته زیاد جای تعجب نیست همه چیز همراه شده با تجملات و چشم و هم چشمی و صد البته آش دندونی از این صل دور نخواهد بود.البته تو شهر ما پیشینه آش دندونی همینه شهرهای دیگه رو نمی دونم واما اصل ماجرا در گذشته هایی نه چندان دور زمانی که نوبت رویش مروارید یه نی نی فرا می رسیده مامان نی نی از هفت خانومی ک...
16 دی 1394