سپید دندان
فندق کوچولوی مامان
شب گذشته دل درد شدیدی کرده بودید. مامان درمانی کردم ویک فنجان آب جوش نبات و عرق نعناء تهیه کردم.از اونجایی که شما موقع خوردن نوشبدنی ها از لب فنجان تمام لباستونو خیس می کنید با قاشق بهتون می دادم. ناگهان متوجه شدم قاشق با یک جسم سخت برخورد می کند و صدایی شبیه تق تق می یاد. از لب فنجان دادم که بخورید صدا بلندتر شد شک کردم فکرکردم اشتباهی پیش اومده انگشتمو به لثه هاتون مالیدم واااااااااااااااااااااای دیدم بببببببببببببله پسرکم دندون در اورده بغلت کردم دور اتاق چرخوندمتون بوسه بارونت کردم پایین وبالا می پریدم دیروقت بود وگرنه همه رو خبردار میکردم زنگ زدم باباجونی سرشون حسابی شلوغ بودازپشت تلفن دادزدم گفتم اقا به قران مجید امیرعلی ایندفعه دیگه واقعن دندون در اورده.باورش نمیشد.خداجون شکرت این کلمه ای بود که باباجونی با شنیدن این خبر گفت.بعد از خوشحالی حسابی گریه کردم.امروز دقیق شدم دیدم اون یکیشم یه کوچولو بالا اومده.فدات بشم که اینقدر ماااااااهی
خواستم عکشو بگیرم اما شما اجازه نمی دید بالاخره ازشون عکس می گیرم.