بازی با حیوانات
عشقولکم چند شب پیش بی خواب شده بودید.باباجونی از اونجایی که صبح زود باید بیدار می شد تا سرکار برن به ما شب بخیر گفتند و خوابیدند. ما موندیم و یک جفت چشم خوشرنگ برا پسری که اصلا دلش نمی خواست بخوابه .با خودم فکر کردم چیکار کنم تا حوصلمون سر نره خدا کمک کرد و یک بازی اختراع کردم .همه حیوانات فشاری و عروسک های حمام شما رو ردیف چیدم .بعد شما رو کنار اونها نشوندم.حالا شما بادیدن این همه عروسک های رنگارنگ ذوق زده شده بودید.بعداسم یک به یک شونو به شما می گفتم غذای مورد علاقه اون حیوون را هم می گفتم و در انتها صداشو تقلید می کردم چقدر که دوست داشتید مخصوصا از آقا گاوه که خیلی خوشتون اومده بود و همینطور از صداش.تا ساعت یک یک ونیم همین کارمون شده بود چندبار این روال طی کردیم خییییلی دوست داشتید تا اینکه خسته شدید چشم های قشنگتو می مالوندی بعد شیر خوردید و خوابیدید.این عکس ها روهم فرداروزش گرفتم اخه شما اجازه ندادید اون شب عکس بگیرم از اون شب به بعد این بازی شده بازی روزانه من وشما.
باغ وحش خیالی امیرعلی جونم