فندق کوچولوی مافندق کوچولوی ما، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
پیوندآسمانی ماپیوندآسمانی ما، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

دلنوشته هایی برای پسرم

شمارش معکوس

امرعلی جان این روزها واسه روز تولدت روزشماری میکنم. و مدام خاطرات سال گذشته و لخظه تولدت را یادآوری میکنم. عزیزمادر یکسال گذشت .چه روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم.امیدوارم سالیان سال در پناه حق زیر سایه امام زمان عج  زنده باشی. جان مادر به قربانت  من وباباجونی برای اینکه روزهای قشنگی رو پشت سر بگذاری هرکاری لازم باشه انجام می دیم .تمام تلاشمونو واسه اینکه در آینده انسان موفقی باشی میکنیم .دوستت داریم نورچشم ما. ...
5 دی 1394

بازی با حیوانات

عشقولکم چند شب پیش بی خواب شده بودید.باباجونی از اونجایی که صبح زود باید بیدار می شد تا سرکار برن به ما شب بخیر گفتند و خوابیدند. ما موندیم و  یک جفت چشم خوشرنگ برا پسری که اصلا دلش نمی خواست بخوابه .با خودم فکر کردم چیکار کنم تا حوصلمون سر نره خدا کمک کرد و یک بازی اختراع کردم .همه حیوانات فشاری و عروسک های حمام شما رو ردیف چیدم .بعد شما رو کنار اونها نشوندم.حالا شما بادیدن این همه عروسک های رنگارنگ ذوق زده شده بودید.بعداسم یک به یک شونو به شما می گفتم غذای مورد علاقه اون حیوون را هم  می گفتم و در انتها صداشو تقلید می کردم چقدر که دوست داشتید مخصوصا از آقا گاوه که خیلی خوشتون اومده بود و همینطور از صداش.تا ساعت یک یک ونیم همین کا...
13 آذر 1394

یک همبازی دوست داشتنی

                پسردایی دوست وهمبازی این روزهایت: فرزند دلبندم، خاطرات این روزهایت با همبازی خوب دوران کودکیت رنگ طراوت وتازگی به خود گرفته است.علی کوچولو یا به قول بابایی علی آقا پسر تنها دایی شما شده همبازی این روزهایت.شما که بادیدنش خیلی ابراز علاقه می کنید .حسابی دوستش داری وبراش ذوق زده میشید.وقتی می یاد خونمون یا اینکه ما میریم خونشون یک عالمه وقت باهمدیگه سرگرم هستید و بازی می کنید.تازه به هوای همدیگه کلی خوراکی میل میکنید.امیدوارم برای روزهای بزرگسالی دوست وهمراه مناسبی برای همدیگه باشد.من حسابی هردوتاتونو دوست دارم وبراتون می میرم.این هم یه چندتاعکس از ژست های مختلف علی آقا با اون موهای ف...
12 آذر 1394

روزمرگی هایم با تو در قاب تصویر

                          بیسکویت خوردن: تنها جایی که تمیز می مونه بعد از تناول بیسکویت مادر ........ حالا که دقت میکنم می بینم هیچ جایی تمیز نمی مونه.                                                       می میرم برات.                              ...
1 آذر 1394

دلواپسی های این روزهایم

امیرعلی جان این روزها یه جوری شدی.یه کمی منو می ترسونی.بهونه گیری می کنی.به هیچ طریقی آروم نمیشید.نمیدونم دلیلش چیه.کلافه شدم.ازاینکه به عنوان مادر شما نمی تونم بفهممت ودرکت کنم ناامیدشدم از خودم بدم می یاد.احساس می کنم یکجایی برات کم می گذارم .وقتی به خواب میری بعداز تقریبا نیم ساعت باگریه بیدار میشی وخیلی سخت آروم می شید.اینقدر گریه می کنید که نفست میره . چند روزیه برات موز شروع کردم میگم نکنه به خاطر همین مسئله باشه بهخاطر همین می خوام قطعش کنم ببینم نتیجه میده؟  از همه مامان نی نی هایی که این پست را می خوانند و در این زمینه تجربه دارند درخواست کمک دارم .                 &nb...
26 شهريور 1394